بحث نفس از قديم الأيام، با رويكردهاي فلسفي، كلامي، علمي مورد تأمّل و بررسي انديشمندان بوده است. مقاله ي حاضر، خلود نفس ـ كه يكي از مسايل مشكل و بنيادي در علم النفس است ـ و موارد استعمال آن را در قرآن مورد تحليل و بررسي قرار داده است. آن چه از قرآن دربارهي جاودانگي انسان پس از مرگ استفاده ميشود، يك شاكلهي سه مدعايي را تشكيل مي دهد، كه در اين مقاله به بررسي آن پرداخته شده است. اميد است كه مورد توجه دانش پژوهان علوم قرآني قرار گيرد.
نفس در قرآن به صورت مشترك لفظي در قالب هاي مفرد و جمع و با اضافه بر ضمير و اسم، در معاني متعدّدي استعمال شده است. و هم چنين اين لفظ در عرف فلاسفه، متكلّمان، علماي اخلاق و عرفاي اسلامي معاني جديدتري نيز پيدا كرده است. با استقرا در آيات قرآن، مي توان به معاني هفتگانه ي زير اشاره كرد:
نفس در قرآن گاهي به مفهوم انسان، اعمّ از مجموع بدن و نفس، استعمال شده است كه به چند نمونه از آيات اشاره مي كنيم: واتّقوا يوما لاتجزي نفس عن نفس شيئا (بقره، 2/48)؛ لا يكلّف اللّه نفسا إلاّ وسعها (بقره/286) در اين دو آيه، نفس به معناي انسان است، و هم چنين در آياتي كه، قتل را به نفس نسبت داده است مانند: وإذ قتلتم نفسا فادّارأتم فيها (بقره/72)؛ انّه من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنّما قتل النّاس جميعا (مائده،5/32)؛قال أقتلت نفسا زكيّة بغير نفس لقد جئت شيئاً نّكراً (كهف، 18/74) در اين آيات نفس با معناي مصطلح در عرف فلاسفه سازگار نيست، چون نفس در اصطلاح آنان عبارت از يك موجود مجرّد و نوراني است كه هرگز تباهي و اضمحلال در ساحت آن راه ندارد،بلكه معناي آن عبارت است ازانسان كه متشكّل از مجموع جسم و روح است.
گاهي مفهوم نفس در قرآن، علاوه بر مفهوم انسان به معناي اشخاص يا شخص معيّن نيز دلالت مي كند مانند:من عمل صالحاً فلنفسه ومن أسآء فعليها (جاثيه، 45/15)؛ كلّ الطّعام كان حلاً لبني اسرائيل الاّما حرّم إسرائيل علي نفسه (آل عمران، 3/93)؛فلعلّك باخع نفسك علي آثارهم (كهف/6)؛ و من يتعدّ حدود اللّه فقد ظلم نفسه (طلاق،65/1).
گاهي نفس در قرآن به معناي قلب و درون انسان كه فقط خود شخص، بدان آگاه است، استعمال شده است، مانند اين آيات: ربّكم أعلم بما في نفوسكم إن تكونوا صالحين (اسراء17/25)؛ تعلم ما في نفسي ولا أعلم ما في نفسك (مائده/116)؛إنّ اللّه لا يغيّر ما بقومٍ حتّي يغيّروا ما بأنفسهم (رعد، 13/11)
نفس در برخي از آيات قرآن، حاكي از مفهوم ذات الهي است كه اخصّ از مفهوم اشخاص يا شخص معيّن مي باشد. اين مفهوم در برخي از افعال و اوصافي كه خداوند به خودش نسبت داده، بيان شده است مانند:
ويحذّركم اللّه نفسه و الي اللّه المصير (آل عمران/28)؛واصطنعتك لنفسي (طه،20/41) قل للّه كتب علي نفسه الرّحمه (انعام، 6/12)
هم چنين نفس در برخي از آيات به معاني اصل، ريشه، بنيان، بُن انساني و جنس استعمال شده است. مانند: يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس واحدة (نساء،4/1)؛ هو الّذي خلقكم من نفس واحدة (أعراف/189)؛ لقد منّ اللّه علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم (آل عمران/164)در اين آيات نفس به معناي جنس استعمال شده است.
گاهي نفس در قرآن به معناي جوهر و نيرويي كه انسان را به كارهاي خوب و بد واميدارد، اطلاق شده است. در زبان علماي اخلاق از آن به «نفس امّاره» تعبير كرده اند مانند: انّ النفس لأمّارة بالسوء إلاّ ما رحم ربّي(يوسف، 12/53)؛ولا اُقسم بالنّفس اللّوامه (قيامت، 75/2)؛فطوّعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأصبح من الخاسرين (مائده/30) و لقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه (ق،50/16)
بالاخره اين كه در برخي از آيات قرآن، نفس به معناي روح و مبدأ حيات استعمال شده كه تا حدودي منطبق با معناي اصطلاحي فلاسفه مي باشد، مانند: أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون علي اللّه غير الحق (انعام/93) اين آيه دربارهي كساني است كه به خدا دروغ بسته و ادّعاي نبوّت مي كنند و خداوند حال آنان را در هنگامي كه در سكرات مرگ گرفتار مي آيند خاطر نشان مي كند كه فرشتگان براي قبض روح آنها دست قهر و قدرت برميآورند و ميگويند: جان از تن بدر كنيد امروز كيفر عذاب و خواري بكشيد چون بر خدا سخن بناحق مي گفتيد.
آيهي ديگر، مربوط به صاحبان مال و فرزند است كه خداوند به رسولش خطاب ميكند كه: اي رسول ما مبادا اولاد و اموال آنها تو را در شگفت وا دارد. خداوند ميخواهد به واسطهي همان مال و اولاد، آنان را در زندگي دنيوي به عذاب افكند و در هنگام مرگ نيز جان آنان را بگيرد، در حالي كه آنان به همان حالت كفر جان سپارند: إنّما يريد اللّه ليعذّبهم بها في الحياة الدّنيا و تزهق أنفسهم و هم كافرون. (توبه، 9/55)
آيهي ديگري كه نفس ـ دقيقاً ـ مطابق با معناي اصطلاحي فلاسفه مي باشد، اين آيهي شريفه است: اللّه يتوفي الأنفس حين موتها و الّتي لم تمت في منامها فيمسك الّتي قضي عليها الموت و يرسل الأخري الي أجل مسمّي (زمر، 39/42)
خداوند دربارهي شباهت مرگ به خواب مي فرمايد: ما روح انسان را درهنگام مرگ و خواب از او به تمام و كمال مي ستانيم، اگر اجل حتمي شخص فرا رسد ديگر ان را به بدن باز نميگردانيم ولي اگر اجل حتمي او فرا نرسد آن را دوباره به بدن شخص عودت داده تا اين كه اجل حتمي او فرا رسد.
در اين آيهي شريفه، نفس به معناي روح و مبدأ حيات است كه درهنگام خواب و مرگ از انسان گرفته مي شود. مرحوم علاّمه طباطبايي در تفسير اين آيه ميفرمايد:
المراد بالأنفس، الارواح المتعلّقة بالأبدان لامجموع الارواح و الأبدان لانّ المجموع غير مقبوض عندالموت و انّما المقبوض هوالروح يقبض من البدن بمعني قطع تعلّقه بالبدن، تعلّق التصرّف والتدبير.1
از اين رو؛ در اين آيات، نفس به معناي روح و مبدأ حيات كه موجب احساس و حركت ارادي در انسان مي گردد، استعمال شده است كه تا حدودي با معناي اصطلاحي حكماي الهي دربارهي نفس سازگار است. چنان چه خواهيم گفت، از نظر قرآن اين حقيقت وجودي، به طور كلّي در هنگام مرگ از او گرفته مي شود و براي هميشه جاويدان خواهد ماند تا اين كه در روز قيامت، دوباره به بدن خود بازگشت نمايد.
روح در قرآن مكرّراً، در قالب مفرد و به صورت مستقل وبا اضافه بر ضمير و اسم، در معاني متفاوتي استعمال شده است.
در برخي از آيات، روح به عنوان يك موجود مستقلّ درعرض ملائكه ذكر شده است. مانند: يوم يقوم الرّوح و الملائكة صفّا (نباء، 78/38)؛ تنزل الملائكة والرّوح فيها بإذن ربّهم من كلّ امر (قدر، 97/4) ظاهر آيات، در برگيرندهي اين است كه روح يك موجود و يا يك نيروي مستقل در كنار ملائكه است، والاّ به هيچ وجه تناسب نداشت كه خداوند متعال، يكي از فرشتگان را دركنار ملائكه ذكر كند.
در برخي از آيات، كلمهي روح با «روح الامين» يا «روح القدس»توأم شده است كه مفسّران آن را به حضرت جبرئيل تفسير كردهاند، مانند: نزل به الروح الامين. علي قلبك (شعرا، 26/193ـ194)؛ قل نزله روح القدس من ربّك (نحل،16/102)
در برخي موارد، كلمهي روح با «وحي» توأم شده كه به آيات قرآن تفسير شده است. مانند: وكذلك أوحينا إليك روحاً من أمرنا(شوري،42/52)
يكي ديگر از اطلاقات روح در قرآن بر شخص حضرت عيسي بن مريم است كه لقب «روح اللّه»گرفته است، مانند: وكلمته ألقاها الي مريم و روح منه. (نساء/171)
گاهي روح در قرآن، به يك نيروي معنوي و الهي كه براي انبياي الهي و مؤمنين اعطا مي شود اطلاق شده است، مانند: أولئك كتب في قلوبهم الايمان وأيّدهم بروح منه (مجادله، 58/22)؛ وأيّدناه بروح القدس (بقره/87) و نيز در قرآن دربارهي حضرت مريم، تصريح شده است كه بارداري او ازطريق عادي نبوده بل به واسطهي فرستادن يك نيروي غيبي تمثّل يافته به شكل انسان، بوده است: فأرسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشرا سويّا (مريم،19/17)
بالاخره، گاهي در قرآن روح به معناي مبدأ حيات در اجسام، اعّم از نباتي، حيواني و انساني اطلاق شده است، چنان چه دربارهي انسان آمده است: ثم سواه ونفخ فيه من روحه (سجده،32/9)؛ فاذا سوّيته ونفخت فيه من روحي (حجر،15/29)
آن چه كه در بحث «خلود نفس از ديدگاه قرآن»مطرح است، اين معناي روح در قرآن است. چنان چه خواهيم گفت در هنگام مرگ، اين مبدأ حيات از انسان گرفته مي شود و بعد از آن به تعبير حضرت امير المؤمنين(ع) اين موجود زنده يك مرتبه تبديل به يك مردار در بين خانوادهاش مي گردد:
وخرجت الروح من جسده فصار جيفة بين اهله.2
علاّمه طباطبايي در تفسير آيهي يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربّي (اسراء/84) مي گويد:
روح در قرآن اشاره به يك حقيقتي دارد كه همهي معاني ياد شده، جز مصداق آن حقيقت هستند.و آن اين كه روح از امر پروردگار است و امر پروردگار در قرآن به معناي «ايجاد دفعي»است: إنّما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (يس، 36/82) بدين معنا كه؛ كلمهي «امر»در قرآن آنجا كه به خدا نسبت داده شده،ناظر بر وجود دفعي اشيا است كه عامل زمان و مكان در تحقّق شي دخالت ندارد بلكه وجودش دفعي است، به خلاف كلمهي «خلق» كه دلالت بر ايجاد تدريجي اشيا دارد و هركجا، استعمال شده مسبوق به علل و شرايط مادّي و زماني بوده است. مؤيّد اين مطلب كه كلمهي امر در قرآن دلالت بر وجود دفعي اشيا دارد، تشبيهي است كه در قرآن از آن به «يك چشم زدن» آمده است: وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر (قمر، 54/50) كه منظور از آن نفي تدريجيّت است.
بنابراين حقيقت روح به طور مطلق از عالم امر است و امر پروردگار عبارت از كلمهي ايجاد و فعل مخصوص او بدون وساطت اسباب مادّي است. از اين رو، تمام معاني ياد شده، اشاره به اين حقيقت دارند.3
گاهي در آيات دربارهي استمرار زندگي انسان پس ازمرگ در عالمي غير از عالم مادّه، سخن گفته شده است كه در برخي از آيات و روايات، از آن به عالم «برزخ» يا عالم «قبر» تعبير شده است. از سوي ديگر در قرآن تصريح شده كه انسانها در عالم قيامت از قبرها برمي خيزند و شتابان به سوي پروردگارشان خواهند رفت و بالاخره اين كه از نظر قرآن، نظام حاكم بر عالم قيامت غير از نظام حاكم بر عالم مادّه بوده و در نتيجه خواص بدن اخروي با بدن دنيوي كاملاً متفاوت است. از اين رو؛ آن چه كه از قرآن دربارهي جاودانگي انسان پس ازمرگ ، استفاده مي شود يك شالكهي سه مدّعايي را تشكيل ميدهد.
1. استمرار زندگي آگاهانهي انسان بدون بدن در عالم برزخ؛
2. برخواستن بدنها از قبرها در روز قيامت و اتّحاد نفس با بدن خود «معاد جسماني»؛
3. تفاوت حاكم بر نظام عالم قيامت با عالم دنيا و در نتيجه مغايرت بدن اخروي با بدن دنيوي.
اين سه مدّعايي است كه از قرآن استفاده مي شود، كه در اين جا به بررسي و تحليل اين سه مدّعا ميپردازيم.
روح انسان پس از مفارقت از بدن، در نظام و شرايط ديگري قرار مي گيرد، كه در قرآن و روايات اسلامي، از آن به عالم «برزخ»يا «قبر»تعبير شده است. اين عالم، اوّلين عوالم انسان بعد از دنيا در مسير بازگشت در قوس صعودي، به سوي حقّ تعالي است.
اهل لغت، برزخ را به معناي «واسطهي ميان دو چيز»4، «ما بين دو چيز»5 و يا «حامل ميان دو چيز»6 معنا كردهاند. وجه تسميهي اين عالم به برزخ، به خاطر اين است كه عالم برزخ، واسطهي ميان دنيا و آخرت است و مقصود از آيهي شريفهي ومن ورآئهم برزخ الي يوم يبعثون (مؤمنون،23/100) همين معنا است.
در برخي از آيات قرآن به استمرار حيات انسان پس ازمرگ در عالم برزخ اشاره شده، كه پارهاي از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
1. قالوا ربّنا أمتّنا وأحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الي خروج من سبيل (غافر، 40/11)
اين آيه بيان مي كند كه انسانها تا برپايي قيامت، دوبار ميميرند و دوباره زنده ميشوند. مفسّران قرآن در تفسير «امتّنا واحييتنا اثنتين» چندين احتمال را ذكر كردند.
الف) اين آيهي شريفهي ، دلالت بر عالم برزخ دارد. بدين معنا كه؛ منظور از «دوبار ميراندن» يكي ميراندن بعد از زندگي دنيوي و ديگري ميراندن بعد از زندگي برزخي است و مراد از «دوباره زنده كردن» يكي احيا در برزخ و ديگري زنده كردن در قيامت است. و معناي آيهي شريفه اين است كه؛ پروردگارا ما را دوبار ميراندي، يكي اماتهي دنيوي كه به واسطهي آن به برزخ منتقل شديم و ديگري اماتهي برزخي كه بدان سبب به عالم قيامت قدم گذاشتيم. و نيز دو بار ما را زنده گردانيدي، يكي احيا در برزخ بعد از خروج از دنيا و ديگري احيا در روز قيامت بعد از اماتهي برزخي.
در اين احتمال، بر اين مطلب تأكيد شده است كه اگر حيات برزخي نباشد، اماتهي دوّم كه در روز قيامت است، متحقّق نخواهد بود. چون اماته و احيا در جايي تصوّر درستي دارد كه مسبوق به خلاف آن باشد. از اينرو آيهي شريفه، دلالت بر استمرار حيات آگاهانهي انسان در عالم برزخ دارد و در نتيجه زندگي انسان داراي سه مرتبه ـحيات دنيوي، حيات برزخي و حيات اخروي ـ مي باشد.
اين احتمال، مختار اكثر مفسّران از جمله مرحوم علاّمه طباطبايي است.7
ب) برخي از مفسّران مانند زمخشري ـ در تفسير كشّاف ـ 8 اين احتمال را بيان كردهاندكه:
مقصود از «دو بارميراندن» يكي اماتهي انسان قبل از حيات دنيوي كه به صورت نطفه و مراحل پيشين بوده است و ديگري اماته در هنگام رسيدن اجل، و منظو از «دو بار زنده كردن» يكي احياي او از خاك و ديگري احياي او در روز رستاخيز.
بنابراين؛ آيهي 28 سوره ي بقره، بياني ديگر از اين آيه است: كيف تكفرون باللّه وكنتم أمواتا فأحياكم ثّم يميتكم ثّم يحييكم ثمّ اليه ترجعون.
امّا اغلب مفسّران، اين احتمال را قبول ندارند چون در آيهي دوّم، سخن از «مرده بودن» انسان به ميان آمده است كه بر مرحلهي نطفه و مراحل پيشين انسان منطبق است در صورتي كه در اين آيه، سخن از «ميراندن» و «حيات بخشيدن»است. اين دو مفهوم در جايي تصوّر درست دارد كه مسبوق به خلاف آنها باشد. از اين رو؛ مفهوم «اماته» و «احيا»بر مراحل پيشين انسان صدق نميكند. بلكه همان طور كه در احتمال نخست ذكر شد، اين مفاهيم بر اماتهي انسان بعد از زندگي دنيوي و احياي او در برزخ و اماتهي دوبارهي انسان بعد از حيات برزخي و احياي مجدّد او در روز رستاخيز، منطبق است.
2.النّار يعرضون عليها غدوّا وعشيّا ويوم يقوم السّاعة أدخلوا آل فرعون أشدّ العذاب (غافر/46)
اين آيه نيز دلالت بر حيات برزخي انسان دارد، در اين كلام الهي تصريح شده است كه خاندان فرعون را هر صبح و شام بر آتش عرضه مي كنند، تا اين كه در روز قيامت به عذاب سخت الهي گرفتار آيند. از اين نوع تعبير، معلوم ميشود كه قبل از برپايي قيامت براي انسان، حيات ديگري است كه در آن مؤمنين به واسطهي اعمال نيك خود، شادمان هستند و كافران وملحدان در رنج ومشقّت بسر خواهند برد تا اين كه روز رستاخيز برپاشود.
البته در قرآن آيات ديگري نيز دلالت بر حيات برزخي دارد، كه ما به اين دو نمونه بسنده مي كنيم.
هم چنين در روايات، دربارهي حيات برزخي و خصوصيات آن، سخن زيادي گفته شده و از آن به «عالم قبر» تعبير شده است كه پرداختن به همهي آنها از عهدهي اين رساله خارج است. امّا در روايت مشهور از علي بن الحسين(ع) كه حضرت بعد از بيان سخت ترين ساعات انسان،آيهي شريفهي: و من ورآئهم برزخ الي يوم يبعثون را تلاوت كرده، آن گاه در تفسير آن فرمودند:
…هو القبر وانّ لهم فيه لمعيشة ضنكا، واللّه انّ القبر لروضة من رياض الجنّه او حفرة من حفر النّار….9
بنابراين از آيات و روايات اسلامي چنين استفاده مي شود كه انسان پس از مرگ در مسير صعودي خود به طرف حضرت حقّ، به يك عالم ديگري قدم خواهد نهاد و تا برپايي قيامت به حيات آگاهانهي خود استمرار خواهد بخشيد.
قرآن نه تنها مي گويد كه انسانها در روز قيامت، محشور خواهند شد، بل تصريح مي كند كه بدنها در آن روز از قبرها برخواسته، و شتابان به سوي پروردگارشان روانه خواهند شد: ونفخ في الصور فاذاهم من الأجداث الي ربّهم ينسلون. قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا…(يس،36/51ـ52) و نيز در سورههاي (عاديات/9)؛(حج/7) و (انفطار/4) براين مطلب تصريح شده است.
در برخي از آيات، از نحوهي برپاخواستن انسان به «ملخهاي پراكنده» تشبيه شده است كه انسانها در آن ر وز، چون ملخهاي پراكنده از قبرها بيرون مي آيند، سرها را بالا گرفته به سوي حقّ مي شتابند: يخرجون من الأجداث كأنّهم جراد منتشر. مهطعين الي الدّاع (قمر، 54/7 ـ 8)
و در آيهي ديگر، بدين گونه تشبيه شده، كه انسان بعد از برپا خواستن از قبر، گويي شتابان به طرف يك علامتي مي دود، در حالي كه ديدگانش از مشاهدهي عظمت الهي، تأثّر خاصّي پيدا كرده است: يخرجون من الأجداث سراعا كأنّهم الي نصب يوفضون. خاشعة ابصارهم (معارج،70/43 ـ44)
بنابراين، اين آيات دلالت مي كنند كه بدن ها در روز قيامت از قبرها بر ميخيزند، امّا اين كه اين ابدان، همان بدن هاي دنيوي هستند يا نه؟ از كلام الهي چيزي استفاده نميشود.
قرآن در آستانهي رستاخيز، نه تنها از رويدادهايي خبر مي دهد كه منجر به متلاشي شدن كلّ نظام كيهاني مي گردد مانند: بي فروغ شدن خورشيد، تيره شدن و فرو ريختن ستارگان، كشيده و پهن شدن زمين، فرو ريختن ستارگان و…،10 بلكه اين تحول را شامل انسان نيز مي داند. به تعبير ديگر، همهي عالم مادّه به مقتضاي يك سلسله از اسباب و علل تكويني تحوّل جديدي مييابد و وضع موجود و نظم آن از بين رفته، نظام جديدي جايگزين آن مي گردد، تا اين كه كلّ اين نظام به نظام غير از اين عالم موجود، تبديل شده و چهرهي الهي آنها براي همگي ظهور پيدا مي كند: يوم تبدّل الأرض غير الأرض والسموات وبرزوا للّه الواحد القهّار (ابراهيم،14/48) در ميان اين موج، انسان را به حال خود واننهاده و دامن او را نيز مي گيرد و ذرات بدن انسان كه به صورت خاك و، ذراّت زميني است، متبدّل شده و به صورت ديگري ظاهر ميگردد، تا اين كه در روز قيامت، بدن اخروي متناسب با نظام هاي عالم بالا همراه با ويژگيها و احكام و آثار مخصوصش، تشكيل مي شود.
در آيات قرآن به برخي از اين احكام و آثار اشاره شده، كه از مجموع آنها استفاده ميشود كه احكام و خصوصيّات آن عالم، كاملا با احكام نظام مادّي متفاوت مي باشد، اين آيات را مي توان به چندين دسته تقسيم كرد:
1. آياتي كه بيان مي كنند؛ در روز رستاخيز، تزاحم و تمانع وجود ندارد، و هيچ موجودي، موجوديّت موجود ديگر را تهديد نمي كند، بلكه نظام حاكم در آنجا براساس سلم و سلام مي باشد كه در قرآن از اين نظام به «دار السّلام» تعبير شده است: لهم دارالسّلام عند ربّهم وهو وليّهم بما كانوا يعملون (انعام، 6/127)
و در آيهي ديگري دربارهي متّقين ميفرمايد: ادخلوها بسلام آمنين. لايمسّهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين (حجر،15/46 ـ47)
و تعابير ديگري همانند: هم فيها خالدون؛ ذلك يوم الخلود؛ خالدين فيها ابدا وجنّة الخلد، گوياي اين حقيقت است، كه عالم آخرت و عوالم بهشتي، از محلّ تزاحم ـكه از مادّهي حاكم برآن ناشي مي شودـ به دور بوده و مخلّدان در بهشت و جهنّم، براي هميشه و تا بينهايت در سرور و عذاب بسر خواهند برد.
2. آياتي كه بيانگر اين است كه، حيات واقعي در عالم آخرت تحقّق پيدا خواهد كرد: وما هذه الحياة الدنيا الاّ لهو ولعب وإنّ الدّار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون. (عنكبوت، 29/64)
قرآن در بعضي از آيات، به برخي از خصوصيّات حيات واقعي در عالم آخرت، اشاره كرده است: مانند اين كه: در سراي آخرت، توالد و تناسل و كودكي و پيروي وجود ندارد، بلكه آنجا حيات محض حكمفرماست. در آن عالم به خاطر رفع پردهها و حجابها، شعور انسان به مرتبهاي مي رسد كه او را قادر مي سازد كه به حقايق عالم دست يابد: فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد (ق،50/22) و هم چنين در عالم آخرت انسان گم شدهي واقعي خود را، كه حيات جاويد در جوار حق تعالي است، پيدا مي كند لذا در آنجا خستگي، و ملال كه خاصيّت نظام مادّي است وجود ندارد، و از اين رو، انسان تمايلي به دگرگوني وضع موجود ندارد: لايبغون عنها حولا.(كهف، 18/108)
3. دستهي ديگر آيات، خواصي را به بدن اخروي نسبت مي دهند كه كاملاً متفاوت از خواص بدن مادي است. به عنوان مثال: قرآن دربارهي اهل آتش مي گويد: وقتي پوست آنها را سوزانديم، به پوست ديگري مبدّل مي سازيم تا سختي عذاب را بچشند: ان الّذين كفروا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلّما نضجت جلودهم بدّلنا هم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب انّ اللّه كان عزيزا حكيما. (نساء/56)
اين قانون اخروي، ناقض قوانين دنيوي است، چون اگر عمق سوختگي انسان در اين دنيا، بيش از يك سانتي متر باشد، ديگر بازسازي آن ممكن نيست.
از اين سه دسته آيات، روشن مي شود كه، تبدّلالت در آستانهي قيامت، نه تنها موجب متلاشي شدن نظام كيهاني مي شود، بل شامل انسان نيز ميگردد، و در نتيجه بدن اخروي متناسب با عالم قيامت و با خواص ويژه، متفاوت با بدن دنيوي ساخته ميشود. اين بدن، از سنخ بدن دنيوي نيست، تا قبول فساد نمايد، بلكه چنان چه ياد شد، بدني است متناسب با نظام هاي اخروي و داراي ويژگيهاي متناسب با عوالم بهشتي، از اين رو، انسان با آن بدن مي تواند تا بينهايت و تا ابد جاويدان باشد.
1. علاّمه طباطبايي، تفسير الميزان، 17/269، قم: جامعهي مدرّسين.
2. فيض الاسلام، نهج البلاغه، خطبهي 108.
3. الميزان، 13/195.
4. ابن فارض، مقاييس اللّغة،1/333.
5.ابن منظور، لسان العرب، 3/8، مادّه برزخ.
6. جوهري، الصّحاح، 1/419، باب الخاء.
7. الميزان، 17/312.
8. زمخشري، الكّشاف عن حقايق غوامض التنزيل، 4/154.
9. شيخ صدوق، خصال، 1/119.
10. در سوره هاي آخر قرآن: تكوير، انفطار، انشقاق و قارعه در اين باره آيات بسيار آمده است.